شعر در مورد میبد ، شعر زیبا و کوتاه در مورد میبد استان یزد
شعر در مورد میبد
شعر در مورد میبد ، شعر زیبا و کوتاه در
مورد میبد استان یزد همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل
تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد میبد
میبد ای دیرین دیارِ مانده از دورانِ دور
یادگار دورهِ گردان و مردانِ غیور
هم طراز سینهِ صحرای سینا سطح تو
هم قطار قامتِ کوه بلندت کوهِ طور
می درخشد همچنان الماس زیر آفتاب
کوه هایت، چون ید بیضا و چون دریایِ نور
شهروندانِ شریفت شُهره ی شهر و دیار
پیشه کارانِ شجاعت شادمانند و شکور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد میبد
بَرکشیده مَردُمَت، شیران و شاهان شجاع
سر کشیده قدّشان از بامِ ایّام و شهور
ز آسمان و از زمینت باز می آید به گوش
نعرهِ آل مظفّر، لرزهِ سُمِّ ستور
من ندیدم هیچ صاحب عزم چون اینان به دهر
دفترِ تاریخ هر اقوام را کردم مرور
هر چه خواهی مردمانت صاحبِ فضل و کمال
هر چه بینی ساکنانت سازگارند و صبور
بیشتر بخوانید : شعر در مورد رامهرمز ، شعر کوتاه و عاشقانه در مورد شهر رامهرمز
شعر درباره میبد
واجدِ مردانِ دانشمند و پُرکار و بصیر
فاقدِ رجّالهِ بیکاره و ذاتِ شرور
بر تهی دستان عالم ابرسان باری تو زر
با فرادستان ظالم سیل سان آری تو زور
در بهشتی خاک حاصلخیزِ سبزت مرد و زن
پاک و معصومانه و همتای غلمانند و حور
کوشش و همّت نگر کاینان بهشتی ساختند
در کویرِ گرم و با آبِ قلیلِ تلخ و شور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر میبد
گوشِ کس نشنید هرگز از زبانی شرح حال
کاو به بالین سَر به خشتِ خام دارد یا سَمور
پس همان بهتر که نامت را نهم دارالامان
در کمال سربلندی خوانمت دارالغرور
دانشی مردانِ تو مشهور و همگامِ زمان
از شروع شَرع احمد تا به هنگام نشور
کرد مهدی وار تا از حایرِ شهرت قیام
«حایری»، آمد به گوشش بانگِ عَجِلّ بالظّهور
شد شریعت بارِ دیگر زنده از اقدام او
هم ز شاگردش «خمینی» بعد از او تا نفخ صور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد میبد
ای بسا نام آوران برخاستند از این دیار
چون رشیدالدّین عالِم، عارفی پر شوق و شور
جای پای خواجه عبداللهِ انصاری نهاد
پای همّت، کاین پدر می بود و آن فرزانه، پور
او از این شهرست و این جا خُفته در دامانِ خاک
زآنکه شد اَقوی دلیلش کشفِ سنگِ قبر و گور
همچنین الواحِ دیگر یافت شد با ذِکرِ نام
ز اَقربا وَز بستگانش بینِ اصحابِ قبور
شعری در مورد میبد
قرن ها از ارتحالش گرچه بگذشته ست، حال
روح پاکش بی گمان دارد در این مجلس حضور
آن چه از تفسیرِ ارزشمندِ او دریافتم
باز گویم هر چه باداباد با وجد و سرور
چَنتَهِ او پُر بُوَد از واژه های فارسی
می درخشد همچو مروارید در بین سطور
جای آن دارد که برگیریم ز آنها بهره ای
نیست جایز بیش از این اغماض و اهمال و قصور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره میبد
من ز تفسیرش، در این معنا نمی گویم سخن
کاین بود در شأنِ دانایانِ بینایِ فکور
این قدر دانم که او پی بُرده، بی چون و چرا
بر وجودِ ذاتِ کُلّ، بر سرِّ مختار غفور
شرح و تفسیرش سراج راه توحید است و هست
چون چراغی یا عصایی در کف بینا و کور
بطن در بطن است قرآن و غلاف اندر غلاف
معنی هر سطر مستور است و نبود لخت و عور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی میبد
گفته های ذات یکتا را پیمبر باز گفت
هست اندر سینه او رَمزِ ما یَخفِی الصّدور
گفت شمس الحقّ تبریزی مُصِرّی را به وعظ
آنچه گویم شرح نبود، حق از آن گردد نفور
این از آن گفتم که تا دانید هر تفسیر نیست
وافیِ مقصود و خود یک آیه باشد از غرور
شاهد آرم از «جمال الدّین محمّد» در کلام
بیت زیرین را که الحق راست آمد جفت و جور:
«این کلاه کبر و فخر از سر فرو نه ز آنکه هست
نصّ قرآن: لا یُحِبُّ کُلِّ مُختالِ فَخُور»
پس سخن کوته کنم چون شمس تبریزی که گفت
تا نرنجد ذات بی چون از بیانم وَز کسور
از «جلالی» هدیه ای ناچیز چون ران ملخ
پیشکش شد بر رشیدالدّین و بر میبد، چو مور
شعر در مورد میبد
چندی پیش یکی میگفت ، پدرش می گفته :
روزگاری سهراب
داد می زد مردم :
خانه دوست کجاست ؟
او دلش خواست
بدود تا کاشان
و به سهراب سپهری بدهد شعرش را
و بگوید سهراب
خانه دوست , همین میبد ماست …
من ندانم به دستش رساندند شعرش را
به سهراب گفتند که این خانه ی دوست کجاست؟
همه ماندیم و نشستیم اینجا
تا شاید بادی وزد و با خود ببرد به گوش ها…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد میبد
به کسی گفته ایم؟
پشت آن قلعه نارین قشنگ
پشت آن برج کبوترخانه
چه آسمانی که پیدا نیست؟
از کبوترهایی
زیر آن آبی سرشار بلند؟
به کسی گفته ایم؟
سرزمینان زیباست ؟
شهری از جنس بلور
مردمانش سرشار
کوچه هایش لبریز
بام هایش , پرموسیقی آواز کبوتر هاست ؟
چه حاصل که فقط خودآگاهیم…
خانه های کوچک
ساده و معمولی
از نمایش پیداست ؟
نمایَش را در کجا حک کرده ایم؟
شهری از عشق داریم
یادگاری از اجداد کهن ؟
به کجا میبریمش؟!
در میان نقشه ها دفنش کردیم…
جز اینست که پیش این پیشنه چندین هزار ساله ی شهر
خواب ناز رفته ایم و به گذشته می بالیم؟
یکبار برای کشف اختفای دفینه وگنج سلیمان نبی
خاک نارین شهر قلعه را در نوردیده ایم؟
فقط آن باد خنک که از آن قلعه ی بلند میوزد
را دیده و خواب رفته ایم…
ای کهن دژ
پیر خسته و خاموش
چه می بینی؟
سرگذشت سالیان درازِ رنج و آسایش مردمان این دیار را
راستی ما همه خفته و بر ثروت خود میبالیم ….
تو نمیدانی که در هوای این شهر چه هواییست؟
خواب آور نیست صندلی حاکمان و مردمان این شهر…
گویی انگار که در نقشه محو شده است این نقطه…
تعجب نیست که سهراب مدام میپرسید
چه میدانست بدبخت ، که این میبد کجاست…
هیچکسی خبری زین شهر نداشت…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره میبد
خنده دار است ، محوش کردند ، به میان اسم دو شهر
اردکانی و بعدش یزد است…
این تمام آگاهی دنیاست از این نقشه ی شهر…
نمیدانند کجاست؟
در این شهر خفته ، ز همه بی خبریم
بخدا میبدی هست ، نمیدانند …
خنده دار است ، که این میبد ماست…
دستمان روی دست ماندست هنوز
میدوند و میدهند به سهرابی
که این خانه ی دوست ، همان میبد ماست…؟
چه کسی؟ من یا تو؟ او یا که شما؟
نشستند و نشینیم ، و نشینند…
که هوای غالب شهر
جسم و تن را سست و بی حس میکند…
خنکای شمس آباد که از بالابی قلعه به شهر میوزد هر روز
دلیل خواب این روزهای این شهر شده است…
ز که کار برآید نمیدانیم ما…
راستی خانه ی دوست کجاست؟
همان میبد ماست؟!!!!!
شعری درباره ی میبد
میبدار ، ای پدید اورده دیرینه ام
همت از تو ، مردمانت استوار
ای پدید اورده دژهای شار
خاک این شهر قشنگ ، حاصل بُود
از همان هستی این مردم شار
میبد ، ای خاک تو فخری در جهان
بوی خاکت ، رنگ زیبای کران
بوی خاک نمناکت پر ز راز
بوی احساس قشنگ و شهر راز
مردمانت پر ز کوشش ، مردِ مرد
این دلیران از صفت های قشنگ
مردمانت مردمان خوش صفت
از همان حال قشنگ و پر ز رنگ
حال خورشیدی که کم اورد ز تو
حال ان ماه قشنگِ شب صفت
حال و گفتارش همه حال قشنگ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد میبد
شهر خورشید است اینجا پر ز شهر
ماهِ شب تازِ شهر ، بر خود ببال
این همان شهر خشت خام بُود
این همه وصف تو من ، کم کرده ام
از همه خورشید را وصف کرده ام
حالش از حال قشنگ برخورد راه
شد صفت بر شهر ما این نام را
شهر خورشید جهان اینجا بُود
بر جهان میبد بُود پادشاه
وصف میبد ، استوار است این مکان
تا ابد پاینده باد اینجا را …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد میبد
آدینه ها غروب دلم شور میزند
هر دم پباله این لب مخمور میزند
دیوارهای کاه گل اندود باغها
لبخندی از گلایه به مغرور میزند
در کوچه باغ غربت و سایه چه سرمه ای
کاشی به چشم قلعه ی منصور میزند
لرزان شود چو برگ سپیدار از نسیم
گویی که چنگ یار به تنبور میزند
این سایه های خم شده از طاق ضربها
چون کژدمی به هر تن رنجور میزند
گنبد چو دامن حرم قدسیان عرش
آتش به خمره ی می و انگور میزند
امشب به یاد آن فلق آسمانی اش
نور از دلم به ساحت منشور میزند
پاییز و بادگیر و گچ و خاک و آب و گل
حاشا که رنگّ طعنه بر این کور میزند
میبد فقط نه آسمان و گنبد و خداست
افلاک و خاک هر دو به یک جور میزند
بیشتر بخوانید : شعر در مورد میانه ، شعر فارسی و ترکی در مورد شهرستان میانه
شعر درباره میبد
شهر من
زادگاه من و تو
گوهری خفته به انگشتر دستان کویر
شهر زیلوی پر از نقش و نگار
تار وپودش همه عشق
شهر خورشید در آن کاسهی زیبای سفال
شهر می بودن و بودش همه عشق
شاعری هستم من
کنج این عزلت و تنهایی ها
فکر آبادی و زیبایی شهرم هستم.
زادگاه من وتو هر دو یکی است
تو هم ای دوست بیا با من باش
سرد و مأیوس نباش
هیچ می دانی تو
«میبد» از بدر تولد زیباست
«میبدی» قلب تمام دنیاست
Comments
Post a Comment